1388/3/29 خدا نعمت و رحمت را بر ما تمام کرد و من و همسرم یک مادر و پدر خوشبخت شدیم. این وبلاگ درست 8 ماه قبل از تولد هدیه ناب خدا در اولین روز حس ناب بودنش شکل گرفت. اینجا از روزهای شیرین و دوست داشتنی بزرگ شدن پسرم می نویسم تا روزی که رادینم، مرد کوچکم انقدر بزرگ بشه که خونه مجازیشو با یه دنیا عشق بهش تقدیم کنم و نظاره گر نوشته های قشنگش بشم.


پيوندهاي روزانه
متولد امروز
نوشته هاي پيشين
آرشيو موضوعي
پيوندها




 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

ما هستیم

هرچقدر هم که فیس بوک و اینستاگرام و وایبر و ... قدرت نمایی بکنند  ، باز اینجا برترین و بهترین فضاییه که متعلق به منه و هر چند که کم بنویسم و شاید مدتها ننویسم ولی باز دلتنگ نوشتن میشم و ثبت خاطراتمون ... 

دوستای خوبم  

همیشه از نوشتن پست خصوصی استقبال نمیکردم و الان هم مایل نیستم ولی بعد از مدتهای طولانی ترجیح میدم اولین پستم خصوصی باشه و کمی راحت تر و بی دغدغه تر بنویسم ... 

احتمالا هم فقط یک خصوصی اینجا ثبت میشه و بقیه به روال عادی ... 

نمیدونم هنوز تو این فضا خواننده ای هست ؟  

به هر حال به روال گذشته ها مینویسم برای رادین که روزی اینجا رو با کلید به دستش میسپارم و شاهد نوشته های قشنگش میشم و برای دوستان همراهی که بعد از عمری فاصله و دوری هنوز هستند ...

+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۳ساعت 8:59  توسط مامانی 

به بهانه اول مهر

راهی پیش رو داری که گریزی از عبور نیست ...
تو قدم بردار و استوار باش ...
بخند و شاد باش ...
هموار کردن مسیرت با ما ...
شروع اولین روز پیش دبستانی مبارک دلبند من ....

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۳ساعت 12:59  توسط مامانی 

٥ سالگي مبارك نازنينم

نازنينم 

٥ سال پيش در چنين روزي

تو شدي دردونه من

شاهزاده خونه من

تولد تو براي من مباركه ، مبارك

بر تو هم مبارك  

تولدت مبارك پسر كوچولوي من 

تولدت مبارك دردونه من 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۳ساعت 0:16  توسط مامانی 

به سبک قدیما :)

 

رادین - فروردین 93 - پارک لاله

 

 

 

 -- مدتیه که به دایناسورها و زندگی هاشون علاقه مند شده و براش جالبه که اسم هر کدوم رو بدونه و مخصوصا اینکه براش خیلی مهمه بدونه هر کدوم گوشتخوار بودن یا گیاهخوار ... 

به همین خاطر امثال هفت سین رادین دایناسوری بود ( با اینکه مدت زیادی از سال نو گذشته ولی اینجا عکس نذاشته بودم  )

 

 

-- مدتهاست که رادین علاقه داره وسایلی که در حال بازی باهاشون هست روی زمین یا میز یا کاناپه به صورت ردیفی و مرتب بچینه و دونه دونه هر کدوم رو بر داره ، باهاش بازی کنه و دوباره سرجاش مرتب بذاره ... البته گاهی باعث میشه کل زمین مملو از اسباب بازی و وسایل مختلف بشه و جالب تر اینکه دائم تکرار میکنه " مونا اینا رو جمع نکنیا " ... و  جالب تر از جالب تر  اینکه اکثرا در بین این وسایل محتویات کشوها و کابینت های آشپزخونه بیشتر به چشم میخوره تا اسباب بازی ! 

 

 

 

 

اخیرا علاقه داره برای شخصیت های خیالی که تو ذهنش باهاشون جنگ میکنه یه اسم بذاره و برای اینکه اسمشون یادش نره میاد میگه براش روی برگه بنویسیم تا مرتب ازمون بپرسه و ما براش بخونیم که یادآوری بشه !

مثلٍا در حالی که داره با موجود خیالی تو ذهنش میجنگه ، تند تند تو خونه راه میره و از دهانش صدایی شبیه شلیک و ضربه در میاره و گاهی هم میپره روی کاناپه و دوباره میاد پائین ... در همین حین میاد میگه " مونا  ب نـس " benes ( بنویس )

قلم و کاغذ میارم و میگم بگو مینویسم ...

میگه : "معمولی ---- پاطوسی -----دست دایره ای ---- سیبیل بامزه ----- مورد علاقه --- یخ ---- برق "

بعد میگه "جلو سیبیل بامزه بنس "اسم آیرون من ""

جای یخ رو با برق عوض کن ... اول برق بنس بعد یخ 

یا از سره کار میرسم خونه میبینم یه دفتر دست ساز روی کانتر هست که ماجون روی صفحه اولش نوشته ...

دفتر رادین و زیرش نوشته شده : 

آتشی  ---- عظیم الجثه ---- اتوبوس آینه قرمزی ---- قدیمی ----- مارپیچ ----- آینه قرمزی ---- ماتیس ---- قدیمی ---- مارپیچ -----برقی ---- هاک معمولی ---- سگ گوشی ----- سنگی ---- گنده ---- هواپیمای جنگی -----هیولای گردن بریده !!!

چند ساعتی با باباعلی تو خونه تنها بودن و وقتی برمیگردم میبینم باز یه برگه روی میزه و روش نوشته شده 

پا 5 تا ----- دندان 5 تا ---- هیولا چهاردست ---- هیولا سه دست ----- هیولا دو دست ----- دو دهن .....

 

 

پ . ن : انقدر ننوشتم که همه پاراگرافها با مدتیه و مدتهاست شروع شد !

پ . ن 2 : زهرای نازنینم نه عزیزم ما نبودیم ...

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۳ساعت 0:18  توسط مامانی 

حواس چندین گانه

 

كتابي براش گرفته بودم كه  در مورد دايناسور " تي ركس" به طور مفصل  مطلب داشت و در يكي از بخشهاي كتاب در مورد اينكه " تي ركس" احتمالا حس بوياييه قوي اي داشته نوشته بود ... بعد از اينكه رادين ازم پرسيد حس بويايي چيه و من براش توضيح دادم  ، در مورد حواس پنجگانه هم  براش گفتم  و اسم هر كدوم رو بهش ياد دادم  ،  چند وقتي طول كشيد تا اسم درستشون رو به كار ببره و الان كه خوب ياد گرفته ميگه: مونا  ميدوني چند تا از حس هاي من اَويه ؟ ( قويه )  

بينايي   ، چشايي ، بويايي ، شنوايي ،لامسه ،  فكرايي يا همون مغزايي ، دل آيي ، بازوآيي ، باكترآيي !!!!!


+ نوشته شده در  یکشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۳ساعت 9:27  توسط مامانی 

به بهانه روز پدر ...

 

 تو که شانه هایت استوار و تکیه گاه امن ماست ...

 تو که خنده هایت تصویر آرامش و حضورت روشنی خانه ماست ...

تو که غم دنیا رو تو قلبت داری ولی برای شادی ما تلاش میکنی ...

تو که تنها رفیق بامرامی هستی  که فقط حضورت کافیه تا بدونیم تو راه نمیمونیم ...

امروز که نه ... هر روز روز توست

روزت مبارک

روز پدر به تمام مردان و پدرانی که همیشه تکیه گاه خانوادشونن حتی اگر خودشون تکیه گاه ندارن ...  مبارک

 

 

پ . ن : با رادین مشورت میکردم که روز  پدر نزدیک شده مامان برای باباعلی هدیه چی بگیریم ؟ نگاهی عمیق بهم انداخت !!! و گفت : مگه من مرد نیستم ؟ باید برای من کادو بگیری ...

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 14:20  توسط مامانی 

برای شروعی دوباره ...



مونا ، من اگه بزرگ بشم ، یه دوربین بخرم ، نه به تو میدم ، نه به علی !!! ببینی چه حس بدی داره 



پ . ن : هاست رادین از دسترس خارج شده بود و مدتها بود منتظر بودم تا دوباره بهش دسترسی پیدا کنم ... دیشب این امکان میسر شد و دیگه بهانه ای برای دوری از این خونه کوچیک دوست داشتنی وجود نداره ... 

برای شروعی دوباره چی بهتر از این آخرین جمله پر از گلایه رادین برای در دست گرفتن دوربین باباعلی ...

+ نوشته شده در  پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 10:47  توسط مامانی 

نوروز پیروز

بدرود 92

خداحافظ سال 34 سالگی من و باباعلی ، سال 4 سالگی رادین ...

سال دنبال مهد کودک گشتن و گشتن و گشتن ... و پیدا نکردن 

سال دنبال پیش دبستانی گشتن و گشتن و گشتن ... و بالاخره به نتیجه رسیدن

سال تردید ، سال تغییر ... سال تنبلی و تنبلی و تنبلی 

سال فکرای بزرگ

سال دستخط نوشتن و تایپ نکردن ...

سال وایبر و فیس بوک

سال بدون وبلاگ !!!

خداحافظ 92 نازنین ...

وقتی بهت فکر میکنم خاطره بدی ازت ندارم ...

فقط لطفا داری میری به 93 سفارش بکن هوامون و داشته باشه ... بسپار برامون سلامتی و شادی بیاره ...



93 تو داری با اسب میایی ... تا میتونی خوشی و آرامش برامون بیار ... با اسب نجیب و خوش یمن برامون برکت بیار ....

ما منتظریم 

بی صبرانه

برای اومدنت محیا و مشتاقیم ...

امسال رادین هم داره لحظه شماری میکنه ...  

روزها رو با جمله " چند تا دیگه بخوابیم عید میاد ؟ " طی کرده تا به امروز رسیدیم ...

اومدنت مبارک

سال نو ... بهار نو مبارک




+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۲ساعت 12:0  توسط مامانی 

یه مکالمه داغ داغ

دیشب من و باباعلی هر دو کنار تختش نشسته بودیم و رادین دراز کشیده بود تا دیگه کم کم بخوابه ... یه دفعه از من پرسید چرا ما سه تاییم ؟ با تعجب میگم تو از این موضوع خوشحالی یا دوست داری بیشتر باشیم ؟

بدون اینکه جواب سوال منو بده میگه چرا الان سه تاییم بعد چهار تا میشیم بعد پنج تا میشیم ؟!!

 میگم مامان قرار نیست چهار تا و پنچ تا بشیم چرا این فکر رو میکنی ؟

میگه خوب من بزرگ بشم ازدواج میکنم میشیم چهار تا بعد پنج تا بعد شیش تا !!!!!!

با دهانی باز فقط گفتم الهی من قربون تو برم تو وقتی بخوای ازدواج کنی که من میام تو عروسیت میگم : عسل من بوده این پسر ... ناناز من بوده ...

 با قهقهه خنده میگه زشته *  زشته مونا اینو نگی ... اونوقت بیرونت میکنن ... 

 * : هنوز بعضی ش ها رو چیزی بین ش و س تلفظ میکنه  ... 

+ نوشته شده در  چهارشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۲ساعت 13:23  توسط مامانی 

من و اين همه خوشبختي محاله ...

بدون انگيزه اومدم سر بزنم و ديدن كامنتا روحمو تازه كرد به خدا 

تاءيد نكردم تا  دونه دونه جواب بدم بعد 

يه دنيا ممنون از تك تكتون 

بعد از اين غيبت طولاني انگيزه نوشتن رو از دست داده بودم ولي كامنتا بهم انرژي صد چندان داد 

خيلي خوشحالم ، خيلي .....

ممنون 

ممنون 

ممنون 

ديگه ننوشتن خيلي بده ......

ممنون از اينكه هستيد 

شاد و سلامت باشيد دوستان گلم ... دوستون دارم و به داشتنتون افتخار ميكنم 


+ نوشته شده در  یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲ساعت 0:19  توسط مامانی 

خودنمايي

يه پست مفصل و جبران غيبتم كه بماند ، لااقل يه جمله بنويسم كه از خجالت اين خونه و دوستان خوبي كه هنوز فراموشمون نكردن در بيام ...

اينجا هنوزفراموش كه نشده ، شده ؟ 

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 1:43  توسط مامانی 

5  سالگي مبارك  

بعد از اين مدت طولاني و غير فابل باور ! 


چي بهتر از شروعي دوباره با يه پست تولد .... 

وبلاگ ما ٥ ساله شد 

هر چند مدتيه دستي به سرش نكشيدم و كمي ازش دور شدم  

ولي بازم به بزرگ شدنش افتخار ميكنم و خوشحالم كه به خاطرش الان دوستان مهربوني دارم كه تو اين مدت  ما رو فراموش  نكردن و به يادمون بودن 

ممنونم دوستاي نازنين و مهربونم 

غيبتمون جبران خواهد شد .... قول ميدم 


+ نوشته شده در  سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ساعت 14:37  توسط مامانی 

تولد بهترین بابای دنیا

باباعلی مهربون و صبور 

تولدت مبارک


+ نوشته شده در  یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ساعت 19:9  توسط مامانی 

جشن تولد 4 سالگی رادین

 جشن تولد 4 سالگی رادین  جمعه 24 خرداد در کیدز لند باشگاه ویوا (vip group ) برگزار شد 
 


تزئینات و پذیرایی و برنامه ریزی و شام , با برگزار کننده تولد بود و من و باباعلی فقط کارت دعوت و گیفت ها رو تهیه کردیم ...

- کارت دعوت  -


- میز پذیرایی کوچولوها -

 

مهمونهای کوچولوی عزیزمون به همراه رادین :  (از چپ به راست ) پارسا - آرینا - ویانا -وانیا - رادین - آتوسا - درنیکا - روژین - غزل - دانیال - سوشیانس - امیر اشکان - ویونا و شایلی جون
- هونام و آریانای عسلم تو این عکس جاشون خالیه -

 




 
- رقص با بن تن - 



- قطار بن تنی -

 
نقاشی یادگاری بچه ها برای رادین 


- کیک 4 سالگی ( با طرح ساعت بن تن ) - 


- عکس دسته جمعی بچه ها و بن تن  -



- و میز پذیرایی مامانها -


 

پ . ن : از همه نظر من از کار گروهی این مجموعه خیلی راضی بودم و به جز یکی دو مورد خیلی جزئی نسبت به مجموعه های دیگه نقص کمتری داشتند ... 
برنامه ریزی جشن تولد و ترتیب برنامه هایی که برای بچه ها در نظر گرفتند  هم با حضور گروه موسیقی خوبی که دارند انجام شده بود و تقریبا به جز نیم ساعت شام و  بازی در اتاق بازی بقیه زمان بچه ها سرگرم بودند ...



ممنون از لطف و همراهی دوستان عزیزم و ممنون از تمام کامنتهای پر مهرتون 
سلامت و شاد باشید 
+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط مامانی 

تولدت مبارک

 دلبند 4 سالۀ من 

چقدر روزهایم با حضورت گرم و شیرین است

کاملم

سرمستم

شاکرم


تمام سرمستی ثانیه هایم را مدیون لحظه تولدت هستم که هر چه شادیست رونق از آن لحظه و تمام لحظات پس از آن میگیرد  ...


تولدت مبارک نازنینم

تولدت مبارک بهانه قشنگ زندگی ما

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:53  توسط مامانی 

در آستانه 4 سالگی (3)

-- وقتی مامان مونا در دوره "عکاسی از کودک" سایت عکس پرینت شرکت میکنه  ... 




-- در یکی از شبکه ها آهنگی داره پخش میشه که خواننده بارها میگه :  " مونااا " 

رادین میگه : "مونا فک میکنی اینو برای تو میخونه ؟" 

نگاش میکنم و میگم نه عزیزم ... ولی داره برای کی میخونه ؟

نزدیک میاد و خیلی آروم ( با خجالت ) در گوشم میگه : "برای دخترش میخونه" !!!!

پ .ن :  در ذهن معصوم رادین همه رابطه ها پدر و فرزندی و یا مادر و فرزندی میاد  ...

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:43  توسط مامانی 

در آستانه 4 سالگی (2)

نمایشگاه کتاب تهران - اردیبهشت 92 - نقاشی عمو شهروز از رادین


پ . ن : طرح بدن به انتخاب خود رادین بود و اصرارش بر اینکه بن 10 بشه !

+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:23  توسط مامانی 

در آستانه 4 سالگی (1)

رادین میخواد وقتی بزرگ شد بابای من بشه ...



+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:23  توسط مامانی 

خرداد عزیز

چقدر دلم میگیره وقتی اینجا سوت و کور میشه ....

خودم از خودم عصبانی میشم وقتی نمینویسم !!!

اصلا چه معنی داره ماه عوض بشه و تو آرشیو وبلاگ ماه جدید خودنمایی نکنه ؟

این هم محض خودنمایی ماه عزیز خرداد 

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 16:56  توسط مامانی 

چی بگم :)

 

بعد از این همه مدت ... از کجا شروع کنم ؟ چی بنویسم ؟

هم از رادین و وبلاگش خجالت میکشم و هم از خواننده های مهربونی که این خونه مجازی داره ...

...

گذاشتن عکس و مطالب طولانی رو بی خیال شدم تا بیام چند خطی بنویسم و گرد و خاک این خونه رو پاک کنم!!! تا شاید راهی برای گذاشتن یه پست مفصل و یه عالمه عکس باز بشه ...

دلیل ننوشتن هام ٬بی حوصلگی های دائم و مداومی بود و هست که گریبانگیرم شده و عدم رضایت پدر و پسر خونمون به اختصاص دقایقی از وقت بنده به دنیای مجازی ...

در حدی که به محض روشن کردن کامپیوتر در طول روز رادین شروع میکنه به صدا کردن و مونا مونا گفتن و اگر دقایقی طول بکشه میاد و میگه بلند شو من میخوام کامیتر بازی کنم !

و وقتی باباعلی خونه باشه هم که دیگه هیچی ... خدا نکنه من رو پشت کامپیوتر ببینند ... لبهای هر دو آویزون و قهههههر که چرا برای ما زمان نمیذاری ....

این طوری میشه که اون وسطها هر چی زمان پیدا میکنم میذارم برای ف ی س ب و ک که میشه برای چند ثانیه هم شده بهش سر بزنی و حتی مطلب بذاری !!!

به هر حال ...

کوتاه و مختصر از آقا رادین خونمون بنویسم :

--- پسرم خیلی خیلی بیشتر از قبل باباعلی رو دوست داره و بدون اینکه بیان کنه با رفتارش این محبت رو نشون میده ...

--- به تازگی در کلاس موسیقی با یکی از همکلاسیهاش دوست شده و امیراشکان اولین دوستیه که رادین خودش انتخاب کرده و دوست داره که هر روز امیراشکان بیاد خونمون یا با امیراشکان بره پارک ( که البته هنوز این برنامه عملی نشده و فقط روز کلاسشون همدیگه رو میبینند ) ...

بهش میگم مامان چطور شده که با امیراشکان دوست شدی ؟ میگه آخه امیراشکانم بن ۱۰ دوست داره ...

( امان از این بن ۱۰ که هر چی تلاش کردم رادین پیداش نکنه و باهاش آشنا نشه نشد که نشد و پیداش که کرده هیچی عاشقشم شده !)  

--- بن ۱۰ هم برای خودش داستانی داره ... مدتی بود که رادین میگفت من دوست دارم بن ۱۰ رو ببینم و حتی دیگه از جملات محکم تری استفاده میکرد و میگفت من بااوید (باید) بن ۱۰ رو ببینم ! ... دلیلش هم بیشتر شخصیت های عروسکی بن ۱۰ بود که رادین تو مغازه ها میدید و دوست داشت باهاشون آشنا بشه ... خلاصه یه روز بهاری !!! من سی دی بن ۱۰ خریدم و رادین موفق شد بالاخره ببینه ... بعد از اون تا چند روز پشت سر هم روزی ۲-۳ بار همون سی دی رو تماشا کرد ... تا اینکه یه شب از خواب پرید و در حالی که یه نقطه از دیوار رو بهمون نشون میداد هی با وحشت میگفت علی اون نور چیه ؟ علی اون چیه ؟ و انقدر آشفته شده بود که هر دوتامون ( من وباباعلی ) حسابی ترسیدیم و نگران شدیم  ...

 از فرداش باهاش صحبت کردم و گفتم خواب بدی که دیشب دیدی به خاطر صحنه های خشن این بن ۱۰ هست و اگر میخوای شبها راحت بخوابی دیگه اینها رو نگاه نکن ...

خیلی راحت قبول کرد و ازم قول گرفت در قبال اینکه دیگه بن۱۰ نبینه براش تمام شخصیتهای عروسکی بن ۱۰ رو بخرم !!!!

... من به قولم وفا کردم ... ولی رادین عهدش رو اون وسطها شکست و بازم هر از گاهی میاد با اصرار ( فل یه بار ببینم ... )  ازم میخواد که براش بذارم و تماشا میکنه !

--- در طول این مدت چند تا از دوستای گل و نازنین کلاس موسیقی رادین جشن تولد گرفتند و من و رادین هم در جشنشون شرکت کردیم ... عکسهاش باشه ایشاالله برای پست عکس دار بعدی ...

--- و این موضوع که به نظرم در این مرحله از رشد رادین پررنگ تر بوده و نسبت به گذشته تغییر محسوس رفتاری و شخصیتی به حساب میاد اینکه :  تازگیها ٬ به محض اینکه از کار اشتباهی که میکنه شکایت کنم یا دعواش کنم و یا حتی با صدای بلند باهاش حرف بزنم خیلی زود بهش برمیخوره و سریع واکنش نشون میده ... گاهی قهر میکنه و میره سمت در و میگه من اصاً از اینجا میرم ( که البته هیچ وقت در رو باز هم نمیکنه ) ... یا شروع میکنه با فریاد و با صدای بلند میگه " من آقااَم " ( اوایل متوجه نمیشدم منظورش چیه و فکر میکردم میگه من عاقلم ولی جدیدا متوجه شدم منظورش آقا هست و هر چند که بازم متوجه نمیشم منظورش چیه ولی فکر کنم یعنی من بزرگ شدم و نباید بهم بگی کارم اشتباهه !!!! ) ... یا میاد تو چشمم نگاه میکنه و محکم میگه سریع ازم معذرت خواهی کن !!!!! و جدیدا هم چند بار رفته تلفن رو آورده میگه شماره کامیون چنده ؟  میخوام بگم بیاد وسایل شما رو از این خونه ببره !!!!!! و این آخری که دیروز برای اولین بار ازش شنیدم این بود که بعد از اینکه بهش گفتم "رادین خیلی داری کار بد میکنی و دارم واقعا اذیت میشم " ... با صدایی که هم کلفت شده و هم بغض کرده فریاد میزنه  میگه تو فَلَ (فقط )باید بهم بگی عِشگ (عشق ) به من نگو کار بد میکنی  !!!! *

--- دیگه فعلا همین دیگه ...

سلامت و شاد باشید و متشکرم از اینکه به یادمون بودید

 

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 17:13  توسط مامانی 

دوستان گلم سلام و سال نو هزار بار مبارک

خیلی زود کامنتها رو جواب میدم و یه پست مفصل مینویسم ...

ممنون از اینکه به یاد ما هستید و شرمنده اگر نگران شدید ...

ما خدا رو شکر خوبیم و فقط کمی از بلاگفا دور ماندیم !

برمیگردم ....

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۲ساعت 1:12  توسط مامانی 

نرم نرمک میرسد اینک بهار

 

 

سالی سرشار از سلامتی و شادمانی براتون آرزو میکنم

 

 

از خدا میخوام امسال هم کوچولوهامون رو زیر چتر رحمتش نگه داره و سلامتی و شادی رو در لحظه لحظه دقایقشون بگنجونه ...

نوروز خجسته باد

عکس نوشت :  امسال برای رادین هفت سینی جداگانه  برپا کردیم 

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:45  توسط مامانی 

اولین کنسرت

 

--- شنبه ۱۹ اسفند اولین کنسرت کلاس موسیقی  رادین بود و من و باباعلی برای دیدن رادین در جمع دوستانش و در حال اجرای برنامه لحظه شماری میکردیم ...

با وجودیکه اصلاً نمیتونستم تصور کنم رادین همراه سایر بچه ها در اجرای برنامه ها همکاری کنه و با وجودیکه ترم اول ( که همراه هم در کلاس حضور داشتیم ) رادین کلاً کنار من و بغل من بود  ... ولی اشک شوق ریختم وقتی ساعت ۳ بعدازظهر شنبه ۱۹ اسفند همراه سایر بچه های کلاس ارف که به شکل قطار وارد سالن شدند٬ وارد و روی سن رفت و همراه با سایر دوستانش در برنامه ها شرکت کرد ...

شعر سلام رو در صفی مرتب و آراسته خواندند ...

همراه  با شعر " نگاه کن راه میرم " حرکات هماهنگ انجام دادند ...

 بازی عمو زنجیر باف رو کنار هم و با سازهای ضربی اجرا کردند ....

 شعر نت ها رو به زیبایی خواندند ...

و بعد به شکل باور نکردنی  با آهنگ کشاورز حرکات و عکس العمل های هماهنگ انجام دادند ...

 

و در نهایت بعد از انداختن عکس یادگاری با تشویق حاضرین در آغوش پدر و مادرها جا گرفتن ... و البته جایزه هاشون رو هم گرفتن

از مربیهای گل و نازنین کلاس ( ارمغان جون و فریناز جون ) و همینطور از کمک مربی مهربون و دوست داشتنی کلاسشون ( زکیه جون ) که میدونم نقش خیلی خیلی پررنگی در جذب کردن رادین به کلاس و به جمع بچه ها داشتند یک دنیا سپاسگزارم ...

نه تنها این مورد که هماهنگ کردن ۱۵ کوچولوی ۴ ساله به این زیبایی جای قدردانی و تشکر ویژه داره ...

--- ۵ شنبه ۲۴ اسفند بعد از ماهها تلاش برای بلند کردن موهای رادین ٬  بالاخره موهاش رو به دست آرایشگر سپردیم تا زلف پریشون و تاب خورده ای که کم کم برای تماشای اطراف داشت مزاحم چشمها میشد و دائم باید با دست کنارشون میزد رو کمی مرتب کنند ...

اینبار برخلاف دفعه های پیش که آرایشگاه سرزمین رویا میرفتیم ... رادین همراه باباعلی به آرایشگاه مردانه رفت و البته  به همان زیبایی همیشه شد ...

این هم عکس رادین با موهای مرتب در کنار برج میلاد عزیز ...

 

پ . ن : با توجه به شناختی که از رادین داشتم و میدونم که وقتی ماجون رو ببینه کلا عکس العملهاش متفاوت میشه تصمیم گرفتم در این اولین کنسرت فقط خودم و باباعلی حضور داشته باشیم تا خدایی نکرده رادین با دیدن اطرافیان و بخصوص ماجون  یک دفعه هیجان زده نشه و از روی سن پائین نیاد !

پ . ن ۲ : مهمترین عکس العملی که رادین در این اولین کنسرت از خودش نشون داد ۴ بار درخواست رفتن به دستشویی از من و پدرش ( ۲ بار قبل از شروع و ۲ بار هم در حین اجرا بود ) طوریکه قبل از خوندن شعر نت ها و وقتی بچه ها آماده شدند٬ برای چند دقیقه برنامه رو متوقف کردند تا رادین بره دستشویی و برگرده !!! امیدوارم این استرس هم مثل باقی عکس العملها کمرنگ بشه و از بین بره ....

 پ . ن ۳ :۵ شنبه ۲۴ اسفند در برنامه نوروزی باشگاه کودک تماشا شرکت کردیم و این اولین حضور من و رادین در چنین برنامه های مناسبتی بود ... فضای بزرگ و وسایل کافی باشگاه و حضور عمو موسیقی باعث شده بود ۲ ساعت خوبی رو سپری کنیم و بخصوص اینکه حاجی فیروز که امسال رادین در موردش خیلی کنجکاوه و دائم دوست داره اون رو ببینه و شعرش رو گوش بده و سفارش عیدی بهش بده !  هم در این برنامه حضور داشت و بعد از اینکه همیشه سره چهارراهها حاجی فیروزها رو دیده بود بالاخره یه حاجی فیروز مرتب و تمیز رو ملاقات کرد ! در برنامشون عکاسی و گریم صورت هم داشتند که رادین طبق معمول خواست اسپایدر من بشه و با همون گریم کنار حاجی فیروز و سفره هفت سین باشگاه عکس یادگاری انداخت!!! ( هر وقت آماده شد و تحویل گرفتیم اینجا میذارم ) ... و در نهایت یک یادگاری به عنوان عیدی از دست حاجی فیروز گرفت ...

پ . ن ۴: پست قبل عکس دار شد :)

در این روزهای پایانی سال ٬ شاد باشید و سلامت  

بعداً نوشت :  تصویر اول تصویر بروشوری است که در هنگام ورود به سالن دریافت کردیم ... و من از روی آن عکس انداختم !

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۱ساعت 1:54  توسط مامانی 

ادامه ماجراااا ( فرغون 2 :) )

 

وقتی پست قبل رو نوشتم تازه خرید اینترنتی انجام داده بودم و چون پست اکسپرس رو انتخاب کردم ٬ گفتند تا ۱ روز کاری دیگه به دستمون میرسه ...

 دیروز هر چی منتظر شدیم نرسید ...

از طرفی به رادین هم گفته بودم باباعلی فرغونت رو داده دست پستچی تا برات بیاره و رادین هم منتظر رسیدن پستچی مذکور !!!!

امروز صبح  با پشتیبانی سایت البسکو تماس گرفتم و بعد از اینکه پرسیدم چرا سفارشم نرسیده ... گفت  که نمایندگی بوش این محصول رو نداره و من به اشتباه به شما گفتم داره ! عذر خواهی کرد و شماره کارت خواست برای بازپرداخت !

البته که  روز یکشنبه  من ازشون خواستم استعلام بگیرن و بهم اطمینان داد که هست و من خریدم رو انجام بدم !

به هر حاااال همه مشکلات زندگی یک طرف و اینکه به رادین خبر رسیدن فرغونش به دست پستچی رو داده بودم یک طرف دیگه !

من هم امروز صبح همه مشکلات زندگی رو گذاشتم همون طرف و همراه رادین شال و کلاه کردم به سمت هایپر استار ( تو غرفه اسباب بازیش چند تا از ست های ابزار بوش رو قبلاً دیده بودم ) و بعد از گشت زدن اون مدل کذایی که پیدا نشد ولی چشم من به جمال یه فرغون که ستِ شن بازی  همراهش داشت روشن شد  و برق شادی هم در چشمان رادین  !  و اینگونه بود که گفتم "رادین ببین چه فرغون قشنگیه بیا زنگ بزنیم به علی بگیم دیگه برامون نفرسته" !!!! و رادین هم لبیک گفت ....

و بدین ترتیب :

 

خب حالا دیگه میتونم برم با خیال راحت به اون  طرف ماجرا برسم

پ . ن : در راه برگشت به خونه رادین میگه خب حالا که فرغون رو خودمون خریدیم به باباعلی میگم برام یه ماشین گندههههه بیاره !!!!!!!!!

 پ . ن۲ : در مورد پست قبل و درخواست یادگاری نوشتن از شما دوستان گلم ...

 اولین و مهمترین دلیلم این  بود که ببینم از تعداد خواننده های وبلاگ که میتونم تعدادشون رو تو وبگذر ببینم چند نفر آشنا هستند و بطور گذری اینجا نیومدند  ... دومین دلیلم این بود که ببینم دوستان قدیمیم هنوز هم اینجا سر میزنند یا نه ؟ ... سومین دلیلم این بود که با دوستان جدیدی که اینجا رو میخونند  آشنا بشم و آخرین دلیلم این بود که باوجود اینکه اینجا خاطرات و دلنوشته هام رو مینویسم تا برای رادین به یادگار بمونه ولی دلیل وبلاگ نویسی ایجاد یک ارتباط دوطرفه بین نویسنده و خواننده هم هست و خب منم  از این ارتباط دو طرفه بیشتر لذت میبرم ...

از همه دوستانی که دعوتم رو قبول کردند و برامون نوشتند متشکرم ...

شاد باشید و سلامت

 

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 14:56  توسط مامانی 

فرغون

 

--- چند روزیه باباعلی در سفر کاری  به سر میبره  ( اینبار خیلی خیلی بدون برنامه و غیر منتظره و طولانی ...)

--- چند روز پیش داشتم با کارت های دید آموز وسایل حمل و نقل رو به رادین نشون میدادم که در یکی از کارتها چشمش به فرغون افتاد .... در موردش توضیح خواست و من هم توضیح دادم   و بعد رادین از من  فرغون خواست !

---  شال و کلاه کردیم به سمت فروشگاههای اطراف خونه و بعد از کمی گشت زدن رفتیم خانه کودک فراز ( در تمام مدت رادین بی وقفه میگفت فرغون فرغون فرغون  میخوام ... ) خب متاسفانه اونجا و جاهای دگر هم نداشتند ! 

--- با باباعلی تماس گرفتم و ازش خواستم اگر تونست و فرصت داشت سری به مراکز خرید بزنه و ببینه اونجا میتونه پیدا کنه ....

--- بماند که در نهایت در فروشگاه اینترنتی البسکو پیدا کردیم و در نهایت  خرید اینترنتی ( البته چون از باباعلی خواسته ٬ بعد از اینکه برامون ارسال کردند ... نگه میدارم تا بابایی بعد از برگشتن به رادین بده )

--- دو روزه رادین میگه پس علی کی میاد خونه ؟ چند بار باید بخوابیم و بلند بشیم تا علی بیاد ؟

--- بار اولی که پرسید اشک تو چشام جمع شد و بغلش کردم و پرسیدم دلت برای بابایی تنگ شده عزیزم ؟

گفت : نه میخوام ببینم کی فرغونم و میاره !!!!

ینی انقدر این بچه الان فرغون میخواد !!!! امروز صبح که داشتم خرید اینترنتی میکردم تصویرش رو توی کامپیوتر دیده و چون ستی که گرفتم بیل و دست کش هم داره از صبح میگه کی علی میاد فرغون و بیل و دستکشم و بیاره !!!! 

 

--- ظهر به ماجون زنگ زده میگه علی که اومد با فرغونم میام خونتون وسایلتون و جمع کنم !!!!

خلاصه که نوشتم تا یادم بمونه و یادش بمونه که تو این سفر  باباعلی  بساطی داشتیم با فرغون کذایی !

 

پ .ن : میشه لطفا و حتما ! شمایی که به این خط رسیدی این پائین یه یادگاری برامون بذاری ؟ همینطوری دوست دارم ببینم چند تا آشنا این مطلب رو خوندند ؟ 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 23:57  توسط مامانی 

خلبان

 

رادین میگه : من دوس دارم بزرگ شدم خلبان هواپیمای جنگی بشم ...

میگم : اِ اِ اِ  چه جالب ...  میدونی باباعلی هم دوست داشته خلبان هواپیمای جنگی بشه ؟

میگه : اشکالی نداره ... من بزرگ شدم با هواپیمای جنگیم میرم خرید میکنم ... بعد به علی اجازه میدم تا من خرید کنم بیاد پشت فرمون !  

 

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 21:20  توسط مامانی 

ولی من نمیخوام بخوابم


صبح زود ...

ظهر ...

عصر ...

شب ...

نصفه شب ...

در بیداری و نیمه بیداری و خواب ...

رادین بی وقفه تکرار میکنه :

ولی من نمیخوام بخوابم !!!!

بیا با هم بازی کنیم ... ولی من نمیخوام بخوابم ...

ماجون کی میاد خونمون ؟ ولی من نمیخوام بخوابم ....

هوا تاریک شده ولی من نمیخوام بخوابم ...

الان عذا نمیخویم ... ولی من نمیخوام بخوابم !

همین چند دقیقه پیش در حال تماشای"شو آن د شیپ" ! خوابش برد ... گذاشتم خوابش سنگین بشه و بعد بغلش کردم بذارمش رو تخت ... خواب خواب بود ولی با خودش تکرار میکنه : ولی من نمیخوام بخوابم ! میگم باشه مامان همینطوری بیدار باش ! 



+ نوشته شده در  سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 19:5  توسط مامانی 

هر کتاب کودک، علاوه بر متن از تصاویر و نقاشی هایی نیز برخوردار است. اما کودکانی هستند که از دیدن این تصاویر محرومند.شما می توانید با صدای خود، جهان را برای این کودکان نقاشی کنید.

برای تصویر یک کتاب در ذهن یک کودک نابینا اگر سهم ما یک صداست چرا دریغ کنیم ؟


لطفا روی این بنر کلیک کنید


+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 0:14  توسط مامانی 

مروارید سفید


توصیه های دندانی که دوست خوبم "شیگل" برامون گردآوری کرده و من اینجا میذارم تا همه دوستانی که اینجا رو میخونند استفاده کنند :


--- بسیاری از والدین در مورد اهمیت دندان‌های شیری می‌پرسند و می‌خواهند بدانند با رعایت چه مواردی می‌توانند به سلامت و بهداشت دهان و دندان فرزندشان کمک کنند.در پاسخ به این سوال در ابتدا باید به اهمیت دندان‌های شیری اشاره کرد. این دندان‌ها به وسیله دندان‌های دایمی جایگزین می‌شوند ولی مراقبت از آنها بسیار مهم است و در صورت پوسیدگی باید در اولین فرصت آن‌ها را ترمیم نمود. پوسیدگی این دندان‌ها باعث افزایش میزان میکروب‌های دهان و بزاق می‌شود و در نتیجه با رویش دندان‌ها در چنین محیطی احتمال پوسیدگی دندان‌های دائمی نیز افزایش می‌یابد. علاوه بر این وجود دندان‌های شیری برای رویش مرتب دندان‌های دائمی ضروری است. کشیدن زودتر از موقع دندان‌های شیری باعث از دست رفتن فضای دندان‌های دائمی و رویش نا مرتب آنها و نیاز کودک به درمان‌های طولانی و پر هزینه ارتودنسی می‌شود.

مراقبت از دندان‌های کودک را باید از دوران بارداری مادر آغاز کرد. کودکانی که از مادرانی با پوسیدگی‌های دندانی متعدد متولد می‌شوند به پوسیدگی‌های بیشتری در مراحل بعدی زندگی خود مبتلا می‌شوند. همچنین میکروب‌های پوسیدگی زا برای اولین بار معمولا از طریق استفاده از قاشق یا شیشه شیر از دهان مادر به کودک منتقل می‌شوند.

بعد از تولد کودک باید بعد از هر بار تغذیه با شیر مادر، لثه و دندان‌ها را با یک گاز یا پارچه خیس تمیز کرد. همچنین بعد از رویش دندان‌ها باید تا حد امکان از تغذیه نوزاد در حین خواب با شیر پرهیز کرد.ملاقات‌های منظم دندان پزشکی از ابتدای رویش دندان‌های شیری کودک ضروری است. با رویش اولین دندان دائمی یعنی دندان آسیای اول یا دندان 6، حتی باید مراقبت بیشتری از دندان‌ها صورت گیرد. این دندان بلافاصله بعد از آخرین دندان شیری و در سن حدود شش سالگی رویش می‌یابد و بیشترین احتمال ابتلا به پوسیدگی را دارد. از مواردی که برای پیشگیری از پوسیدگی برای این دندان انجام می‌گیرد فیشور سیلانت می‌باشد. در این روش با یک لایه نازک از مواد همرنگ دندان شیارهای عمیق سطح دندان پوشانده می‌شود و در نتیجه از تکثیر باکتری‌های پوسیدگی‌زا در شیار‌های دندان جلوگیری می‌کند. از روش‌های دیگر پیشگیری از پوسیدگی فلوراید درمانی می‌باشد.

--- پوسیدگی دندانی یک بیماری عفونی و قابل سرایت است و از فردی به فرد دیگر قابلیت انتقال دارد بیشترین انتقال از مادر به کودک است که به علت ارتباط نزدیک این دو و شریک شدن مادر در غذای کودک است کودکان در هنگام تولد فاقد میکروبهای پوسیدگی زا در دهان هستند و با گذشت زمان این میکروبها را از افراد اطراف خود کسب می کند این آلودگی می تواند از 6 ماهگی نوزادی دیده شود ولی بیشترین میزان آلودگی در سنین 19 الی 33 ماهگی است همچنین کودکان در سنین مهدکودک نیز می توانند بیماری را از هم سن و سالان خود کسب کنند.یکی از بهترین راههای پیشگیری از پوسیدگی های کودکان کنترل پوسیدگی های مادر و کاهش سطح میکروبی دهان مادران است با انجام ترمیم دندانهای پوسیده شده در مادران قبل از تولد کودک از امکان لانه گزینی میکروبی در دهان مادر و انتقال بعدی ان به کودک جلوگیری می گردد.

--- استفاده از خمیردندان در هنگام مسواک زدن فواید متعددی ازجمله سفید شدن دندانها، ایجاد طعم و بوی خوش در دهان و... دارد اما اصلیترین و مهمترین فایده کاربرد خمیردندان، اثر آن در پیشگیری از پوسیدگی دندا نهاست که به علت وجود ماده فلوراید در خمیردندا نهاست.
تقریبا همه خمیردندانهای داخلی و اکثر خمیردندا نهای خارجی فلوراید دار هستند.اثر فلوراید خمیردندان درپیشگیری از پوسیدگی ثابت شده است و استفاده از خمیردندان حاوی فلوراید اکیدا توصیه میشود. نکته قابل توجه بخصوص در استفاده بچه ها از خمیر دندان این است که فلوراید اولا ماده ای سمی است و در صورتی که بیش از حد مجاز بلع شود ممکن است به مسمومیت منجر شود و ثانیا، اگر میزان فلوراید دریافتی بیش از حد باشد به ایجاد لک های سفید روی دندا نها منجرشود که به آن فلوروزیس میگویند. بنابراین برای استفاده بچه هااز خمیردندان باید به چند نکته توجه داشت:

1. مسواک زدن کودکان تا سن هفت سالگی باید تحت نظارت والدین انجام شود و والدین مطمئن شوند که کودک کف و باقی مانده خمیردندان را بیرون می ریزد و بلع نمیکند.
2. استفاده از خمیردندان در کودکان را باید تا هنگامی که رفلکس بلع کامل شود و کودک کاملا قادربه بیرون ریختن محتویات دهان باشند به تاخیر انداخت که این زمان معمولا حدود سه سالگی است.
3. میزان خمیردندان که در هربار مسواک زدن روی مسواک قرار داده میشود باید در حدود اندازه یک نخود و نه بیشتر باشد.
4. برای کودکان، بهتر است از خمیردندان مخصوص کودکان استفاده کرد که میزان فلوراید کمتری از خمیردندانهای بالغین دارد.
5. اگر مسواک زدن کودکان تحت نظارت والدین نیست تا قبلا از شش سالگی نباید از خمیردندان حاوی فلوراید استفاده کرد.

منبع : سیمرغ

پ. ن : با تشکر خیلی خیلی زیاد از شیگل نازنین 


+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 1:38  توسط مامانی 

مینویسم که یادم نره :)

 

--- یه شب دیدم صدای ضربه چکش روی دیوار اتاقش میاد ... رفتم ببینم داره چه بلایی سره دیوار  میاد که دیدم با یه دست میخ پلاستیکی ( اسباب بازی ) رو روی برگه ای روی دیوار فیکس کرده و با دست دیگه داره چکش رو روی اون میخ میکوبونه ...

بهش میگم مامان این چیه داری میزنی به دیوار ؟

 میگه : روش نوستم هر کی میخواست بیاد اتاقم اگر مامان بابام نبود باید اجازه بگیره !  (اجازه رو تقریبا اژازه تلفظ میکنه )

منم کمکش کردم با چسب   روی در اتاقش بزنه !   ( پسرم تابلوی ورود افراد متفرقه ممنوع ساخته ! )

--- بدون مقدمه یکی از عروسکهاش رو از تو اتاق آورده داده دستم میگه : اینو دیگه نمیخوام ...

میگم : اِ ... چرا ؟

 میگه : خب مدلمه دیگه

--- بهم میگه : مونا میشه یه گربه داشته باشیم ... 

منم  گفتم که فعلا نمیتونیم و دلایلم رو بهش توضیح دادم ...

بعد به گربه خیالی تو ذهنش میگه : مُ تَ خانه نمیتونیم تو رو داشته باشیم ! ( متاسفانه )

--- برای بار سوم در یک روز ازم خواست براش کارتون " Shaun the Sheep " رو بذارم ( هر بار یک دی وی دی کامل رو میبینه نه یک قسمت !!! ) و من گفتم دیگه نمیشه ... بازم گفت برام بذار و باز من گفتم نمیشه و دوباره و دوباره ... آخر سر بهم میگه  : مونا اگر نذاری ... خدا میاد تبدیلت میکنه به بابا ... تو میشی بابا...  علی میشه مامان

-- روز ۵ شنبه که باباعلی مسافرت بود با رادین دو تایی رفتیم یکی از فروشگاههای کانون پرورش فکری و به انتخاب رادین چند تا کتاب خریدیم ...

بماند که تصاویر  کتابهای کانون اکثرا برای من خوشایند نبوده  و نیست و رادین هم همین حس رو داشت ( هم نحوه تصویر سازی و هم بی ربط بودن اکثر تصاویر با نوشته های صفحه ) و به جز تصویر از موضوع و داستان چند تا از کتابها هم اصلاً خوشم نیومد و باز همان دغدغه همیشگی رو در خوندنشون داشتم ... ولی در بین کتابها ٬ کتابی با نام " به کبوتر اجازه نده اتوبوس براند " نظرمون رو کلی به خودش جلب کرد !

این کتاب سعی داره بچه ها رو در گفتن جواب "نه" محک بزنه و میخواد به نوعی بچه ها نه گفتن رو تمرین کنند ... که خب خیلی خوبه و حتی برای من هم جالب بود ( من هم از اون دسته افرادیم که گفتن "نه" برام خیلی سخته )

صفحه اول کتاب با صحبت آقای راننده اتوبوس شروع میشه که از خواننده ( کودک ) میخواد برای مدتی مراقب اتوبوسش باشه و بخصوص اینکه نذاره کبوتر اتوبوس براند ... و به نوعی قول میگیره ...

از صفحه دوم کبوتر داستان وارد میشه و شروع میکنه به التماس کردن و اجازه گرفتن برای راندن اتوبوس ... رادین که همون صفحه دوم کوتاه اومد و گفت باشه برو  ... ولی برام جالب بود که وقتی بهش کلی توضیح دادم که چون قول دادی نباید اجازه بدی و باید روی حرفت بمونی جوابهای نه تا چند صفحه بعد دوام پیدا میکرد تا وقتی کبوتر بهش میگفت "اگر بذاری من بهترین دوستت میشم ! " و اینجا دیگه رادین تسلیم تسلیم میشه ( حتی با توضیحات من )

 

شاد باشید و سلامت  

 

+ نوشته شده در  شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 1:49  توسط مامانی